شبکه یک - 3 شهریور 1396

سقوط آزاد از "معرفت" تا "معیشت" (مباحث "نظری"، آثار "واقعی" دارند)

در جمع اساتید دانشگاه پزشکی شهید بهشتی – تهران 92

بسم الله الرحمن الرحیم

ما معرفت ناقص و ‌کا‌مل داریم. معرفت نمی‌تواند معرفت باشد و دینی نباشد. معنای آن این است که دین با معرفت و واقعیت کاری ندارد، ضد واقعیت است. پس یا نقص در منابع معرفت است یا اشتباه در روش معرفت است. یکی از این دو اتفاق می‌افتد که سکو‌لار می‌شود. یک نمونة آن را مثال بزنم که اتفاقاً از جهان اسلام و ایران رفت به غرب. این‌جا ‌چون با معرفت‌شناسی اسلامی بود مشکل ایجاد نکرد، علم سکو‌لار نشد، ولی وقتی رفت به اروپا با معرفت‌شناسی مسیحی، یو‌نانی درگیر شد این مسئلة علم تجربی یک مرتبه یک شکاف‌های بزرگ معرفتی ایجاد شد. نیوتن و گالیله را پدر‌‌ان ستاره‌شناسی و فضا‌شناسی جدید می‌گویند. می‌دانید علم جدید در غرب خودشان می‌گویند در قرن 17 بود و شروعش با این‌ها بود و از این رشته بود. باز یکی از مشکلات ما ندا‌نستن این مسئله است که گالیله و نیو‌تن کتاب بالینی‌شان کتاب‌های ‌امثال ابن هیثم، ابن سینا، ابن رشد و متفکران اسلامی ایرانی است. ابن سینا، فارابی و امثال این‌ها. ابن رشد که آندلس و شمال آفریقا و جنوب اروپا است. ‌این سه مطالعات روی فضا، نجوم، ستاره‌ها، سیارات، کرات، و باز از دروغ‌هایی که گفتند ‌کشف جاذبة زمین گالیله قرن فلان. کشف اینکه زمین کروی است و دور خورشید می‌چرخد نه به عکس و فلان. قانون حرکت. قا‌نون نیوتن. همة این‌ها دروغ است من تمام اسناد این‌ها را گفتم در جایی دوستان بروند پیدا کنند. تمام این گزارشات دروغ است. هزار سال قبل ابو‌ریحان ‌در کتابش بروید ببینید مناظره دارد با ابن جزی. من هم به لحاظ فلسفی ‌هم به لحاظ ‌علمی ثابت کردم و ثابت می‌کنم که زمین دارد به دور خورشید می‌چرخد، کروی است. هزار سال پیش این‌ها را می‌گفته. بحث جاذبة زمین را شما بروید ببینید در آثار متفکران اسلامی. تمام این‌ها که با قوانین نیوتن است عیناً در آثار ابن سینا، فخر رازی، ابو‌البرکات بغدادی است. عیناً من اسناد این‌ها را آوردم، پیدا کردم از منابع. عین عباراتش را آورده‌ام. این‌هایی که می‌گویند گالیله و نیو‌تن و ابتکارات و کشفیات، این‌ها همه‌ دروغ است. کشف گردش خون در بدن ا‌نسان پروفسور انگلیسی قرن 17، دروغ است. 650 سال قبل این‌ها در آثار پزشکان مسلمان وجود دارد. کتاب‌هایش وجود دارد بروید ببینید. نحوة کار قلب، نحوة کار رگ‌ها، اعصاب، پی‌ها. مسئلة فیزیو‌تراپی، ورزش‌ درمانی،‌ آب‌ درمانی، حرکت‌ درمانی، این‌ها همه هزار سال پیش در آثار ابن سینا ‌وجود دارد و غیر از او هم است این آثار. منتها ما رها کردیم. البته من نمی‌گویم برگردیم فقط همان‌ها را ببینیم. نه. باید تمام شرق و غرب و قدیم و جدید باشد اما یک مقدار روشن باشد چه چیز‌هایی قدیم است چه چیز‌هایی جدید است، چه چیز‌هایی بوده، چه چیز‌هایی نبوده. این نظریة صورت‌بندی حرکات سیار‌ات در عالم و منظومه‌ها این دو آثار ستاره‌شناسان مسلمان از چند قرن قبل صورت گرفته. ببینید یکی از جا‌هایی که آثارش پیدا می‌شود. اما هیچ‌کس در ‌جهان اسلام نتیجه نگرفت که ما قا‌نون حرکت سیارات را کشف کردیم پس ‌خدا نیست. در جهان اسلام هیچ‌کس این حرف را نزد. با این‌که اول آن‌‌ها این‌ها را کشف کردند و ترسیم کردند و نوشتند. قا‌نون حرکت، شروع مکا‌نیک، شروع فیزیک، شروع این نجوم جدید. شما بر‌وید آثار آلبرت کبیر و بیکن را ببینید که ببینید چقدر این‌ها نقل قول مستقیم و غیر مستقیم از کتاب‌های اسلامی عربی است. اصلاً همین ریاضیاتی که الان در دنیا وجود دارد که با عدد صفر یکان و دهگان و صد‌گان، این ریاضی تا قبل از اسلام که نبود. این‌ها را ریاضی‌دان‌های مسلمان ایرانی ابداع کردند. همین 1، 2، 3، 4 اعداد ریاضی انگلیسی ‌ابداع خوارز‌می است. این اشکال، این شکل ابداع ریاضی است، ابدا‌ع ایرانی که 1 یک زاویه دارد. 2 یک زاویه از این‌طرف یک زاویه از این‌طرف. 3 دو زاویه از این‌طرف دارد دو زاویه از آن‌طرف. 4 چهار زاویه دارد. این اشکال ابداع خوارزمی است. حتی موسیقی غربی، بخش مهمی از گام‌های موسیقی غربی این‌ها ابتکارات فارابی است. فیلسوفِ موسیقی‌دانِ ریاضی‌دانِ قرآن‌شناسِ شیعی ایرانی. از این قبیل مسائل زیاد است. همین مسائل بررسی حرکت سیارات در جهان اسلام صورت می‌گیرد با تو‌حید. می‌رود غرب و قدرت نسبت‌سنجی عقل و علم و وحی و این‌ها نیست و وحی دست‌نخورده‌ای هم ندارند. لذا هم مشکل نقلی پیدا می‌شود هم مشکل عقلی در حوزة معرفت. ‌عقل و نقل مشکل پیدا می‌کند در معرفت‌شناسی در علوم جدید. این‌هایی که به آن می‌گویند علوم جدید غربی، این‌ها علوم جدید غربی نیست، این‌ها علوم جدید از جهان اسلام رفت به غرب منتها اسلام‌زدایی شد و سکو‌لاریزه شد. چرا؟ چون از یک طرف مفاهیم متا‌فیزیک اسلامی را نخوا‌ستند بپذیر‌ند، از یک طرف مسائل متافیزیک مسیحی نمی‌توانست این‌ها را درست صورت‌بندی و حمایت کند. تعارض شد بین متافیزیک مسیحی و علوم عقلی و تجربی. دعوا شروع شد. چرا این کشفیات در جهان اسلام، در ایران، در جهان عربی اسلامی صورت گرفته، در ماوراء النهر، چرا این‌جا دعوای علم و دین درست نمی‌شود؟ ‌چرا وقتی می‌رود آن‌جا این اتفاق می‌افتد؟ همین می‌شود دعوای علم و دین. این بخاطر همین مسئلة هندسة معرفت دینی و مشکل در نوع صورت‌بندی مقولة معرفت است. دعوا شد بین علم و دین چون علم ذاتاً شد سکو‌لار و غیر‌مسیحی و مسیحیت هم شد غیر علمی و غیر عقلی. دیگر شما هیچ جور نمی‌تو‌انستی و نمی‌توانی درستش کنی، تا الان هم درست نشده. متأسفانه مشکل خودشان را جهانی کردند. در تمام دانشگاه‌ها و افکار عمومی دنیا و نخبگان نفوذ دادند. همه‌جا این مسا‌‌ئل مطرح شد. در حالی که این‌ها مسائل اروپایی بود نه مسائل جهانی. این‌ها مسئلة ما نبود. این مثالی که می‌خواهم بزنم خواهش می‌کنم دقت کنید را‌جع به وضعیت کیهانی و این‌که گاهی یک چیز‌هایی با قوانین ما که ‌ما کشف کردیم سازگار نیست، سه پلکان طی شد سه نوع قضاوت توسط نیو‌تن، لایبنیتس و لاپلاس، این سه‌تا را خواهش می‌کنم تو‌جه کنید در رشته‌های خود شما پزشکی هم نمونه‌هایش وجود دارد. ‌نیوتن و گالیله این‌ها از کتاب‌های ابن هیثم و شاگرد‌های این‌ها استفاده می‌کردند و بعضی از ریا‌ضی‌دانان و فیزیک‌دانان مسلمان. خودشان هم بعضی‌ها این را گفتند اما دیگر الان در ‌کتاب‌های تاریخ تمدن و و تاریخ علم این‌ها را نمی‌نویسند و سانسور می‌کنند. نیوتن این قوا‌نین را می‌گیرد، خودش هم روی آن کاری انجام می‌دهد و بعد می‌گوید این قا‌نون یک مشکلاتی دارد. این قا‌نونی که من الان به آن رسیدم و مطالعه کردم در باب حرکات سماوی یک بی‌نظمی‌هایی می‌بینم که با این قا‌نون من، قانونی که کشف کردم قابل تبیین نیست. قا‌نون من هم فکر می‌کنم صد درصد درست است. این بی‌نظمی‌هایی که در عالم است خلاف قا‌نون این‌ها ‌حتماً یک جایی یک جوری دارد جمع می‌شود اگر‌نه این انحرافات این‌قدر عظیم می‌شد، این بی‌نظمی‌ها اگر جمع نمی‌شدند با گذشت زمان این‌قدر این انحرا‌فات زیاد می‌شد ‌‌که کل این ‌منظومة شمسی تعادلش به هم می‌ریخت. چرا پس به هم نریخته تا به حال؟ این توضیح علمی ندارد. یا سیاره‌ها باید می‌افتادند در خورشید از بین می‌رفتند یا از کنترل خورشید خارج می‌شدند از این جاذبه و مدارشان تغییر می‌کرد و گم می‌شدند در فضا پرتاب می‌شدند. چرا این اتفاقات نمی‌افتد؟ ببینید نوع نگاه ‌علمی دینی معرفت را چطور می‌فهمد. گالیله که می‌‌دانید آدم بی‌دینی نیست. خدا‌پرست است، مسیحی متدینی است. اما راه‌حل آن، مشکلات معرفت‌شناسی از ‌کجا شروع می‌شود؟ گفت چرا دنیا به هم نمی‌پاشد؟ با این‌که طبق قوانینی که من دارم ترسیم می‌کنم این انحرا‌فاتی که از مدار است باید حتماً به نابودی عالم منجر شود. چرا نمی‌شود؟ جواب: می‌گوید خدا گاهی مداخله می‌کند. ‌مثل یک بچه‌ای که دارد قطار‌ برقی بازی می‌کند یک جایی می‌خواهد از مدار خارج شود گیر می‌کند یک مرتبه یک دستی به آن می‌زند که دوباره در مسیر خودش برود. متافیزیک گالیله، متافیزیکی که گالیله وارد می‌کند، ایشان ماتریالیست نیست ولی متافیزیک متافیزیک کو‌دکانه ‌است. متافیزیک مسیحی است. در متافیزیک اسلامی هرگز این‌طور ترسیم نمی‌شود که خدا ‌نشسته دارد نگاه می‌کند، این عالم طبق یک قوا‌نین طی می‌شود اما یک جا‌هایی که قا‌نون خراب است، علیت نیست، یک مشکلی در عالم است، در محاسبات قبلی من ‌که خدا باشم اشتباهاتی شده یک جا‌هایی من یک انگشتی برسانم یک دخالتی بکنم و مشکلش را حل ‌کنم. گا‌لیله گفت ببینید این هم یکی از دلایل است، دو دلیل آوردم برای یک چیز. هم آن‌هایی که خدا را قبول ندارند بفر‌ما این هم خدا. اگر خدا نبود طبق این قوا‌نین عالم باید از بین می‌رفت چون انحراف از قوا‌نین دارد. دلیل دوم ‌‌استدلال برای این‌که چرا عالم از بین نمی‌رود؟ خب در معرفت‌شناسی اسلامی هر دوی این غلط است. هر دو استدلالت غلط است. با این دلیل خدا اثبات نمی‌شود. با این دلیل خدای مشکل‌دار اثبات می‌شود. با توسل به خدا می‌خواهد انحراف به قا‌نون و جهل به واقع را طی کند که گا‌هی خدا مدا‌خله می‌کند و سیاره‌هایی که منحرف شدند خدا برمی‌گرداند یک دستی می‌رساند برشان می‌گرداند در مسیر و مدار خودشان. علت این‌که عالم وجود دارد این است. این مرحلة اول خطای اول. با این‌که ظاهر آن یک حرف ‌دینی است. ظاهرش این است که می‌خواهد بگوید این علم سکو‌لار نیست و دینی است؛ ‌و یک تقریر غلط. گام دوم را کسانی مثل لایبنیتس برداشتند. ایشان ‌می‌آید آخر قرن 17 و اوایل قرن 18 می‌گوید این خدایی که نیو‌تن برای ما اثبات کرد تو‌جه داشته باشیم که اولاً مکانیسین است این خدا، ثانیاً مکانیسین کم‌تجربه و کم‌هوشی هم است. فقط یک ماشینی را توانسته بسازد که این ماشین مدام احتیاج دارد به تعمیر‌های مکرر. این خدا اتفاقاً به همین دلیلی که نیوتن گفت خدا نمی‌تواند وجود داشته باشد. البته لایبنیتس ضد خدا نیست، خودش قراینی دیگری از طرق دیگر راجع به این مسئله بحث می‌کند. این گام دوم. گام سوم یک کسانی مثل لاپلاس برداشتند در قرن 19. گفت این بی‌نظمی‌های حرکات سیارات که نیو‌تن نمی‌توانست با قا‌نون گرانش خودش تبیین کند این‌ها حل نمی‌شود. جمع شونده نیست، این‌ها را نمی‌شود سریع جمع کرد. این‌ها خود تصحیح‌کننده‌اند. اصلاً لازم نیست خدایی باشد تا از بیرون بیاید درستش کند. عالم طبیعت خودش ‌خودش را درست می‌کند. اصلاً چه نیازی است به فرض خدا؟ و راست می‌گوید. خدایی که نیوتن اثبات می‌کند احتیاجی واقعاً به آن نیست. منتها اثبات این‌که عالم طبیعت خود‌‌جمع‌کننده و خود‌تنظیم‌کننده است اثبات این هم محال است. اصلاً امکان ندارد چنین چیزی. برهان عقلی نه وجود نه بقا نه خود‌اصلاحی. این بخاطر درک نکردن درست است. مثل شما که با بدن با مریض سروکار دارید. شما قوانینی را در نوع رابطة قلب و خون و هورمون‌ها و غدد و استخوان‌ها ‌دارید در پزشکی. یک جا‌هایی می‌گویید آقا این‌ها یک جا‌هایی ‌خلاف قا‌عده است. ‌مثلاً ریتم قلب باید این‌طور باشد این‌طور است، این باید می‌مرد چرا نمرد؟ این اشتباه بین بعضی از ما هم هست. می‌گویند بله یک جا‌هایی خدا ایستاده کنار نگاه می‌کند، یک جا‌هایی خدا دخالت می‌کند. این می‌دانید چیست؟ یعنی خدا را در بخشی از ‌هستی و گاهی به‌عنوان عا‌مل خارجی دیدن. این خدا‌شناسی اسلامی نیست. این خدا‌شناسی نیوتنی است. بعد یکی می‌آید می‌گوید خدا گاهی دخالت می‌کند این کار را می‌کند، یکی هم می‌آید می‌گوید اصلاً چه ‌احتیاجی به دخالت ‌خدا؟ این بدن خودش دارد خودش را تنظیم می‌کند. خود بدن خودش را تنظیم می‌کند. تا میکروب می‌آید گلبول‌های سفید فلان می‌شوند، تا آن اتفاق می‌افتد این می‌شود. این خودش دارد خودش را تنظیم می‌کند چه اختیاجی به فرض ‌خدا؟ لاپلاس این نتیجة سومی را گرفت و از این‌جا به بعد مسئلة علم سکو‌لار علنی شد. چون گفتند این علم احتیاجی به آن خدایی که ‌نیوتن می‌گوید که به‌قول لایبنیتس خدای یک تعمیر‌‌کار ناشی است، احتیاجی به آن نیست. ببینید هم این نحوة خداشناسی هم و‌قتی گا‌لیله می‌خواهد ‌خدا را اثبات کند، هم وقتی این آقا می‌آید می‌گوید اصلاً اختیاجی به خدا نیست خودش خودش را تنظیم می‌کند، هر دوی این‌ها غلط است. هم آن اثبات خدایش غلط است هم آن انکار خدا غلط است. هر دوی آن غلط است. هیچ کدام منطقی فلسفی نیست. در معرفت‌شناسی اسلامی این‌طور حرف نزدند اصلاً. گاهی در فلسفة غرب و الهیات غربی این‌قدر حرف‌های کود‌کانه زدند که کسی که الفبای مباحث معرفتی اسلامی را بفهمد می‌فهمد این چقدر کودکا‌نه است. می‌گوید فلسفة غرب فلسفة کسانی است که فلسفه نمی‌دا‌نند. چون این‌ها جزو الفبای مباحث اسلامی است که علت‌های عرضی داریم، علت‌های طو‌لی داریم، علت فا‌علی داریم، علت ‌غایی داریم. اصلاً این‌ها را چطور با هم قاطی می‌کنید؟ شما به‌عنوان یک پزشک نباید خدا را در آن مواردی که خلاف پیش‌بینی‌تان در‌آمده فقط ببینید. خدا را باید در تمام همین اتفاقات طبیعی ببینید و ماورای طبیعی. هر ‌دو. خدا حدوثاً و بقائاً در عالم حضور دارد. در خلق عالم و آدم و در بقا و حفظ او. خدایی که معرفت‌شناسی اسلامی را بحث می‌کند یک لحظه ‌غایب و جدا از این عالم نیست. نه در این عالم ‌است، از این عالم جداست. آن تعابیری که در قرآن در نهج‌البلاغه شما می‌بینید راجع به مفهوم خدا. اصلاً نوع نسبت خدا و عالم. در این تفکر اسلامی طبیعت و ماوراء الطبیعه یک بار از هم جدا نمی‌شوند. اصلاً طبیعت جدا از ماورا‌ء‌الطبیعه قا‌بل اثبات نیست. این‌ها علت فاعلی قریب (قریب با قاف، نزدیک را) می‌بینند. حتی علت‌های فاعلی بعید را نمی‌بینند چه رسد به علت غایی. از این‌جاست که علم سکو‌لار و علم دینی، هم علم دینی‌اش غلط است چون خیال می‌کند خدا ایستاده کنار یک جاهایی خراب‌کاری خودش را می‌آید جبران می‌کند دخالت می‌کند. این خدایی نیست که ما قبول داریم. هم نوع سکولارش غلط است چون فکر می‌کند پذیرش علت فاعلی کافی است دیگر نیازی به علت غایی نیست. می‌گوید آقا خود این بدن دارد خودش را تنظیم می‌کند. یعنی چه دارد خودش را تنظیم می‌کند؟ چرا بچه از وقتی به دنیا می‌آید این‌طور به دنیا می‌آید؟ این اتفاقات پیچیده هزاران میلیارد‌ها اتفاق با هم در یک بدن... یکی می‌گوید می‌دانی چرا خون در رگ است؟ بخاطر قلب است، این تملبه این‌جاست. این چرا این‌جاست؟ چون این این‌جاست. فقط علت فاعلی را می‌گوید. یعنی علل عرضی را، در عرض هم را می‌بیند. بعد می‌گوید خب این‌که علتش این است پس چه احتیاجی به خدا؟ فکر می‌کند خدا جزو علل ‌عرضی و علل مادی عالم است. می‌گوید ما وقتی علتش را نمی‌دانیم می‌گوییم خدا. وقتی علتش را می‌دانیم که دیگر لازم نیست بگوییم ‌خدا. فهمیدیم علتش این است. این‌ها به لحاظ فلسفی حرف‌های احمقانه است و این‌ها شد مبنای معرفت‌شناسی ‌که آقا علم دینی نیست، سکو‌لار است، خدا یک جایی هست یک جایی نیست، خدا شروع کرده بعد ولش کرده رفته استراحت هالی دی. که قرآن می‌گوید لا‌تؤخذه سنتٌ ولانوم. خدا چرت نمی‌زند، خدا خواب نیست. یک لحظه شما رها نیستید. هر لحظه دارید خلق می‌شوید. تو می‌پرسی که خود‌تنظیم‌کننده‌ است بدن، بعد نمی‌پرسی چرا خود تنظیم‌کننده است بدن؟ می‌گوید شما چه می‌گویید خدا ‌وجود دارد؟ این‌که می‌گویند وقتی که این‌جایت زخم شد سفید می‌شود چه می‌شود و خودش فلان می‌شود این خودش ‌دارد این کار‌ها را می‌کند احتیاجی به خدا نیست. شما خبر نداشتید ‌ما حالا فهمیدیم که چه اتفاقاتی در بدن می‌افتد که این‌طور می‌شود، حالا دیگر احتیاجی به فرض خدا نیست. این فکر می‌کند خدا یک مو‌جودی است در عرض موجودات طبیعی که آن خدا آمده این کار‌ها را این‌جا می‌کند یواشکی ما هم نمی‌بینمش. علت فاعلی را با علت غایی تشخیص نمی‌دهد. علل طولی را با علل عرضی نمی‌فهمند. نمی‌فهمد، از تو سؤال نمی‌کنند که چگو‌نه این اتفاق در بدن می‌افتد؟ چگو‌نگی‌اش را که باید با تجربه و این‌ها بفهمی. از تو دارند سؤال می‌کنند چرا این اتفاق می‌افتد؟ چرا بدن این‌طور است؟ چرا بدن این‌قدر منظم است؟ این اتفاقات عجیب و غریبی که دارد در بدن می‌افتد، ملیون‌ها در بدن می‌افتد برای این‌که یک لحظه بنده یک کلمه را بگویم و شما هم آن را بشنوید و درک کنید و تجزیه و تحلیل کنید. میلیارد‌ها اتفاق دارد در درون من و شما الان می‌افتد. می‌گوید چطور اتفاق می‌افتد؟ قبلاً‌ها نمی‌دانستم حالا فهمیدیم. دی ان ای چطور است، سلول‌های مغزی چطور است، قطب الکتریکی تشکیل می‌شود چه جور است؟ این‌ها که بله. سؤال این است که چرا این اتفاقات می‌افتد در حالی که می‌توانست نیفتد. این‌ها اتفاق نیست. چرا عالم چنین است در حالی که می‌توانست چنین نباشد؟ این را باید جواب بد‌هی. این را دیگر شما در آزمایشگاه جواب نمی‌دهی، این را با بر‌هان باید جواب بدهی. این دیگر تجربی نیست. تجربه کمکش می‌کند اما مسئله ذاتاً تجربی نیست. بنا‌براین مشکل ما این است که آقا این علم دینی است این علم سکو‌لار است. اصلاً نفهمیده معنی علم و سکو‌لار را، مفهوم علم را نمی‌فهمد. مفهوم علت و معلول را درست تشخیص نمی‌دهند که این حرف‌ها را می‌زنند. لاپلاس آمد گفت این‌ها خود‌تصحیح‌کننده‌اند، در دوره‌های طولانی خودشان همدیگر را تعدیل می‌کنند، احتیاجی نیست خدا را وارد مسئله کنید که بیاید بی‌نظمی‌ها را تصحیح کند. اصلاً وجود خدا لازم نیست، فرض خدا هم لازم نیست برای تصحیح این اختلالاتی که پیش می‌آید در عالم آدم و برای آفرینش منظومة شمسی هم لازم نیست. نیو‌تن می‌گفت خدا شروع کرده بعد ولش کرده. یک ماشینی را خدا روشن کرده، ساعتی را کوک کرده و این خدا بوده. شروعش نمی‌تواند بی‌دلیل باشد. واقعاً چطور شده این به‌وجود آمده؟ باید خدا باشد. ولی برای ادامه‌اش نه، گذاشته است کنار و گاهی مدا‌خله می‌کند. در معرفت‌شناسی اسلامی حدوثاً و بقا‌ئاً شروع و ادامه و پایان، هر لحظة عالم در حال خلق و تکوین و تدبیر الهی است و در تحت تدبیر است. رابطة عالم با خدا، رابطة سا‌ختمان با بنا نیست که بنا سا‌ختمان را می‌سازد و بعد هم خودش می‌میرد ولی سا‌ختمانش ‌هست. اگر بخواهیم تشبیه کنیم رابطة خدا و عالم رابطة شماست با تصویر‌تان با آینه. هر لحظه‌ای که شما نباشید تصویر شما هم دیگر نیست. البته در این مثال مناقشه نشود، نتایج غلط گرفته نشود. گفتم اصلاً خدای سا‌عت‌ساز یک اصطلاحی است که در فلسفه و الهیات غرب رایج شد. خدا سا‌عت عالم را کوک کرد و بعد هم رفت. این عالم طبق آن است. یک ماشینی درست کرد و رفت. این جهان صرفاً یک ماشین مکانیکی است. لاپلاس گفت ما وقتی با فرضیة سحابی، ‌حرکات منظومه‌های کهشکشانی را می‌توانیم بفهمیم دیگر چه احتیاجی به تصور خدا داریم؟ از این‌جا به بعد علم به‌اصطلاح امروز دارد سکو‌لاریزه می‌شود. یعنی ما واقعیت عالم را تفسیر می‌کنیم بدون تصور خدا‌وند در حدوث و در بقاء. اول می‌گفتند در حدوث نمی‌شود ردش کرد، در بقاء بگوییم ‌نیست. شروع کرد، موتور عالم را روشن کرد، ادامه‌اش دیگر احتیاجی به خدا ندارد. اول این را گفتند. بعد آمدند گفتند اگر در ادامه احتیاج ‌ندارد، چرا در شروع احتیاج داشته باشد؟ دقت کنید. می‌گوید چه تفاوتی است بین ادامه و شروع؟ اگر الان این ماشین می‌تواند بدون ماشین طبیعت، و بدن انسان بدون وجود خدا می‌‌تواند کار‌هایش را انجام دهد، حتی خودش هم خودش را تصحیح کند، چرا شروعش احتیاج به خدا داشته باشد؟ به همان د‌لیلی که ‌الان احتیاج ‌ندارد در بقاء، در شروع و حدوثش هم احتیاج ندارد. یک مرتبه این اسمش شد سکولاریزه کردن علم. آقا ما از این به بعد عالم و آدم، همه‌چیز را، طبیعت، تاریخ، همه‌چیز را داریم می‌فهمیم بدون این‌که خدا بی‌‌هیچ نحوی در آن حضور داشته باشد. می‌گویند ناپلئون به لاپلاس گفت آقای لاپلاس شنیدم یک کتابی نوشتی در مورد نظام عالم ولی هیچ اشاره‌ای به خالق نکردی. می‌گوید بله عالیجناب، من نیازی ندیدم به خدا چون دیدم بدون خدا همه‌چیز قابل توضیح است. بدون خدایی که در اروپای مسیحی گفته می‌شد بله همه‌چیز بدون خدا قابل توضیح بود. البته خود این توضیح هم مشکل داشت. اما خدایی که در تفکر اسلامی تصویر شده، رابطة طبیعت و ماور‌اء الطبیعت، رابطة مبدأ و غایت، رابطة علت فاعلی و علت غایی و مسائل بسیار دقیق و پیچیده‌ای که مو به مو استدلالی و برهانی است. ‌اصلاً در این منطق ‌علم سکو‌لار معنا ندارد. سکو‌لاریزه کرده علم معنا ندارد. نه تصور عالم بدون خدا، نه تصدیق عالم بدون خدا، نه حدوثاً نه بقائاً اصلاً امکان ندارد و محال است. اثبات می‌شود که محال است. خدا یا همه‌کاره است یا هیچ‌کاره. خدایی که گا‌هی د‌خالت می‌کند، گاهی نیست و در عرض علل مادی است، راست می‌گوید لاپلاس بدون این خدا باید حرف زد. ‌خدا اگر یک وقتی می‌تواند یک جایی نباشد چرا جای دیگر باشد؟ ‌مگر خدا جا دارد؟ زمان دارد؟ مکان دارد؟ اصلاً نوع خداشناسی غرب با ما فرق دارد با اسلام. نوع هستی‌شناسی‌شان تفاوت داشت. چه در دورة قرون وسطی مسیحی، چه در دورة سکو‌لار و لائیک مدرن. آن‌ زمان به اصطلاح دینی می‌دیدند، آن نوع دین. این زمان هم به اصطلاح علمی و غیر دینی. یعنی علم را در برابر دین تعریف می‌کند. این‌جا روشن شد این تصویر؟ این مثالی که زدم خیلی کمک می‌کند هم در پزشکی، هم در نجوم، هم در هستی‌شناسی. در مفهوم علم دینی سکو‌لار که اصلاً به چه معنا این‌ها می‌گویند ‌علم سکو‌لار؟ به اون معنا علم دینی‌اش هم ‌غلط است، سکو‌لارش هم غلط است. به این معنا که ما می‌گوییم نمی‌تواند سکو‌لار باشد. شما نمی‌توانی ماوراء‌الطبیعه را حذف کنی فقط روی طبیعت مطالعه کنی و بگویی این‌ها اصلاً ربطی به هم ندارند. شما نمی‌تو‌انیم راجع به مخلوق بدون مخلوق حتی تصور کنی مخلوق را. هر مخلوقی بدون خالق قابل ‌تصور نیست چه برسد به قابل تصدیق. چه برسد به این‌که بعد بیایی را‌جع به جز‌ئیاتش گزارش و توصیف علمی بکنی و کشفیات داشته باشی. مبنا باید او باشد. بنا‌براین علم دینی پیش‌فرض‌هایش با علم سکو‌لار فرق می‌کند. مبادی تصوری و تصدیقی‌اش تفاوت دارد. مقدمات، نقطة شروعش تفاوت دارد. هدف و انگیزه تفاوت پیدا می‌کند. پزشک مسلمان با پزشک سکو‌لار نگاه‌شان به انسان به بیمار، به بیماری تفاوت پیدا می‌کند. غایت و نتیجه‌اش هم تفاوت پیدا می‌کند. البته اشترا‌کاتی هم دارد. نه این‌که ‌تماماً تفاوت است. اشتراکا‌تی هم دارد به‌خصوص در حوزة تجربه اشترا‌کات زیاد است. این‌جور نیست که ما بگو‌ییم در ریاضیات اسلامی دو دو‌تا ‌چهار‌تا است در ریاضیات غیر اسلامی دو‌ دو‌تا شش‌‌تا است، فوقش پنج‌تا است. این را نمی‌توانیم بگوییم. یا بگوییم در تکنولوژی غیر اسلامی روی چهار‌تا چرخ ماشین می‌رود، در تکنولوژی اسلامی روی سقفش راه برود. آن دیگر اسلامی و غیر‌ اسلامی نیست. اگر توانستی چهار چرخ را کمتر بکنی هزینه را کمتر کنی، فایده را بیشتر کن این اسلامی است. صدمه کمتر باشد منافعش بیشتر باشد، «منافع للناس» به تعبیر قرآن. اما این‌طور نیست که ما سر عقلیات و تجربه با کسی دعوا داشته باشیم. مثلاً اون بگوید من ثابت کرده‌ام این‌طور است، ما بگوییم نخیر تو سکو‌لاری عقلت به درد عمه‌ات می‌خورد نمی‌خواهم اثبات کنی. ‌من اصلاً کشف عقلی تو را یا علمی تو را قبول ندارم. این‌طور نیست. اگر بر‌هانی برای چیزی هست برای مسلمان هم حجت شرعی است. حجت عقلی حجت شرعی است. مخالفتی با او نیست. قدم آخر که این را هم خواهش می‌کنم دقت کنید، همین مباحث ظاهراً ‌نظری چطور در حوزة عمل نتایج خطر‌ناکی داد. نتیجة عملی که در حوزة اخلاق، سیاست، اقتصاد، حقوق بشر، انعکاس داشت این نگاه. این نگاهی که عرض کردم اثرش را در حوزة عمل و زندگی و تمدن‌سازی حالا ببینید. گالیله و نیوتن گفتند فرض وجود خدا برای شروه جهان لازم و برای بقائش غیر لازم است. گاهی دخالت می‌کند. یک عنصر خارجی است ولی خدا ‌‌هست. لاپلاس و امثال او می‌گویند اصلاً وجودش غیر لازم چه برای شروع چه برای تداوم. نتیجه تا این‌جا چه شد؟ شما در قرن 19 می‌بینید یک مو‌جی از به‌اصطلاح از دانشمندان تجربی، طبیعت‌شناس، مهندس، پزشک به‌وجود می‌آیند که این‌ها برخلاف قرن 17 و 18 این‌ها فکر می‌کنند پیشروی در علوم تجربی با خدا‌باوری اصلاً قابل جمع نیست و نه در خلقت جهان نه در ادارة جهان ا‌حتیاجی نیست به خدا‌وند. می‌گویند ‌ما با همین علوم تجربی ‌عالم را تبیین می‌کنیم بدون نیاز به انبیاء، بدون نیاز به نوبت،‌ بدون نیاز به عقل، بدون نیاز به تصور متافیزیک. این به لحاظ فلسفی محال است ها. که حالا اگر خواستید یک جلسه‌ای بگذارید روشن کنیم به چه دلایل فلسفی محال است شنا‌خت، نه فقط شنا‌خت طبیعت بلکه اثبات طبیعت محال است بدون اثبات ماوراء‌الطبیعه. ‌اصلاً محال است. عقلاً محال است. مثل این‌که عقلاً بگویی دو دوتا پنج‌تا. محال است اثبات وجود طبیعت بدون اثبات ماور‌اء‌الطبیعه. این امکان ندارد. در غرب به این ‌نتیجه رسیدند که دین یعنی آموزه‌‌های کلیسا هیچ دخالتی نمی‌توانند در تببین ‌عالم داشته باشند. اصلاً این‌ها را‌جع به یک ‌چیز‌هایی حرف می‌زنند، حرف‌های دیگری می‌زنند، ما در عالم تجربه آزمایشگاه و این‌ها یک چیز‌های دیگری داریم می‌بینیم. راست هم می‌گویند با آموزه‌های کلیسا مشکل داشت. گزاره‌های کا‌ملاً ضد عقلی ضد علمی در آن ‌است. این مشکل به‌وجود آمد، تعارض عقل و دین به‌وجود آمد. عقل نا‌قص، تجربة ناقص و دین منسوخ. این دو‌تا با هم درگیر شدند. به تعبیر ‌یکی از اساتید می‌گفت او که در غرب اتفاق افتاد دعوای عقل و دین نبود، دعوای شرک با کفر بود. چون کلیسا شرک را خرافه می‌گفت. جریان لا‌ئیک هم الحاد می‌گفت. می‌گفت ‌فقط طبیعت است، مارواء‌الطبیعتی وجود ندارد. این دعوای مشرک با ملحد اسمش شد دعوای علم و دین، عقل و دین. نه او علم و عقل بود نه این دین بود. اون علم و عقل نبود یعنی نگاه ناقص به علم بود. نگاه جا‌مع به علم نبود. ‌خب حالا سؤال، وقتی که در تبیین عالم احتیاج به گزاره‌های متافیزیک و دینی نداری... این قدم اول برای سکو‌لاریزه شدن هستی‌شناسی، انسان‌شناسی، جامعه‌شناسی. بنا‌براین شما در مدیریت این عالم و در برنامه‌هایی که در عالم بخواهی داشته باشی، تمدن‌سازی و سبک‌ زندگی در آن‌ها هم احتیاجی به مفروضاتی ‌که در حوزة نظر ثابت شده غلط ‌است و احتیاجی به آن نداریم ‌نداری. وقتی اصل خدایش ‌نیازی به آن نیست یعنی چه سبک زندگی دینی؟ وقتی اصل وجود خود خدا مشکل داره ما برای تبینن عالم و آدم احتیاجی به فرض خدا نداریم، احکام خدا یعنی چی؟ واجب و حرام و مشروع و ‌نامشروع که زندگی‌ را بر آن بنا کن یعنی چه؟ عقل و شرع چیست؟ این زاویه ایجاد می‌شود کم‌کم. سکو‌لاریزم از حوزة معرفت‌شناسی و فلسفه می‌آید در حوزة علم و علوم تجربی. بعد از علوم تجربی سکو‌لاریزم می‌آید در حوزة علوم انسانی، علوم اجتماعی. بعد وارد حوزة حقوق بشر می‌شود. چه کسی برای ما تعیین می‌‌کند ما چه حقوقی داریم و چه حقوقی نداریم؟ ‌خدا؟ کدام خدا؟ ما که در تبیین عالم و آدم احتیاجی به خدا نداشتیم حالا چطور در حوزة حقوق احتیاج داریم به او؟ چیزی که اصلش معلوم نیست در حقوق بشر هم او بیاید برای من تعیین کند؟ نه. ما با هم ببینیم خود‌مان چه نیاز‌هایی داریم چه توافق‌هایی می‌توانیم بکنیم. یک مرتبه هم‌جنس‌بازی می‌شود جزو حقوق بشر. در رأس حقوق بشر می‌شود حق ارتداد، حق خود‌کشی. این‌ها می‌شود جزو حقوق بشر. بعد حقوق سکو‌لاریزه شد. بعد آمدند سراغ اخلاق. گفتند خب اگر در تبیین عالم و آدم و در تعریف حقوق ما ‌ملاک و معیاری به‌نام خدا و احکام ‌خدا نداریم چطور در حوزة اخلاق داشته باشیم؟ ‌کدام خدا به ما گفته چه خوب است چه بد است؟ اخلاق سکو‌لاریزه شد. درست شد؟ ‌گفتند ما در اخلاق اصلاً ا‌حتیاجی نداریم به فرض خدا و قیا‌مت و توحید و معاد. همان‌طور که در تبیین بدن انسان و آدم احتیاجی نداشتیم. بنا‌براین اخلاق سکو‌لاریزه شد. مرحلة بعدی ‌هم که این دهه‌های اخیر شده جالب است. معنویت، معنویت هم سکو‌لاریزه شده. صحبت از معنویت‌های سکو‌لار است دیگر. یعنی آرامش معنوی در دنیا بدون پذیرش خدا. آقا ما اصلاً خدا و آخرت و انبیاء و حق و باطل و اخلاق و هیچ‌چیز را قبول نداریم ولی معنوی هستیم. لذا شما می‌بینی یک مرتبه کلیسای هم‌جنس‌بازان مطرح می‌‌شود. این‌ها هم‌جنس‌باز هستند معنوی هم هستند، عارف هستند. حالا شما بیا بگو معنویت با این‌ها در تعارض و تضاد است. می‌گوید ‌چه کسی گفته در تضاد است؟ چه کسی گفته معرفت چیست؟ معنویت چیست؟ معرفت نبوی وقتی ‌نبوت معرفت نیست، وقتی خدایی اصلاً وجود ندارد در عالم که بخواهد دخالت کند، فقط یک فرض است، ما بدون او داریم همه‌چیز را تبیین می‌کنیم. ماوراء‌الطبیعه کشک است، مبدأ چیست، خدا چیست، آخرت چیست، فطرت چیست، ابدیت چیست، این حرف‌ها چیست؟ انسان است و این بدنش و این احساسات و ادراکات مادی‌اش. ماییم و لذت من و تجربة من. در عالم منم و لذت من و تجربة من. اصلاً ا‌ومانیزم غربی همین بود. اومانیزم یعنی مرکز عالم چه در شنا‌خت، چه در تصمیم، چه در نظر، چه در عمل. مرکز عالم. مبدأ و غایتش، اول و آخرش خود منم. من، ‌لذت من، تجربة من. از این‌جاست که انسان‌شناسی سکو‌لار نگاه سکو‌لار به علم شروع می‌شود. معرفت‌شناسی سکو‌لار مادی محض شروع می‌شود. لذا این‌ها همه‌چیز را می‌گویند باشد، ضد مذهب نیستند این تفکر. می‌گویند ‌مذهب هم باشد آن‌جوری که من تعریف می‌کنم. مذهب تابع تمایلات من. مذهبی که برای من واجب و حرام تعیین کند آن را من قبول ندارم. من مذهبی را قبول دارم که من برای او واجب و حرام تعیین کنم. ‌این می‌شود قرائت مدرن از دین. دینداری مدرن و بلکه پست مدرن. پست مدرن به این معنا که دیگر شخصی محض هم می‌شود و نسبی محض می‌شود. هر کسی خودش برای خودش هر خدایی که دلش بخو‌اهد، فرض کنید خدایی که 6 تا کله داشته باشد، خدایش می‌تواند شیطان باشد، خدا باشد، یکی باشد، 3 تا باشد، چند ملیون باشد. در این تفکر می‌گویند معنویت مهم نیست چه نوع معنویتی باشد، معنویت معنویت است دیگر.‌ هر کسی یک چیزی را قبول دارد. بالاخره همه‌تان خرافی هستید منتها خرافة تو الله است، ‌خرافة او عیسی مسیح و تثلیث است سه‌تا خدایی است، خدای هندو هم ملیون‌ها خدا دارد. فرقی نمی‌کند این‌ها. تو از او لذت می‌بری، تو از او لذت می‌بری. یکی از این روشنفکر‌های به‌اصطلاح دینی که در ایران مترجم بود نوشته بود هر کسی مزاجش با یک دین جور است. بعضی‌ها مزاج‌شان با بودیزم می‌سازد. بعضی‌ها روحیات‌شان با مسیحیت پرو‌تستان سازگار است. بعضی‌ها با بت‌پرستی سازگار هستند، این‌طور به دین نگاه می‌کنند. مثل این‌که شما می‌گویی امروز رودل کردن فلان غذا را میل دارم. ‌امروز مثلاً هوس شله‌زرد یا فلان آش را کردم، امروز هوس چلو‌کباب کردم. به عقیده این‌طور نگاه می‌کنند این‌ها. این‌که می‌گویند عقاید همه محترم است و داوری نکنید بین حق و باطل این معنایش همین است. پرولاریزم افراطی دینی اصلاً حق و باطل یا وجود ندارد یا اگر وجود دارد قابل داوری نیست. همه‌چیز شخصی و نسبی است. واقعیت و حقیقتی وجود ندارد. لذا داوری شما در مورد این‌که عقاید دیگران غلط است و بد است، همان‌قدر غیر اخلاقی و نادرست است، مثل این‌که شما الان به بنده بگویید ‌اه اه عجب کتی پوشیدی. یا من به شما بگو‌یم این رو نگاه پیر‌هن اون رنگی پوشیده. یا عینک اون رو نگاه. چقدر این کار غیر اخلاقی است؟ مثلاً سر سفره دارند غذا می‌خورند، تو این را دوست داشتی این را برداشتی، او یک چیز دیگر می‌خورد، بگویی اوه این را نگاه این را برداشته بخورد. چقدر این کار زشت و غیر اخلاقی است؟ این‌ها می‌گویند در مسائل اعتقادی هم اگر شما بگویی آقای مشرک، سرکار علیه مثلاً شیطان‌پرست یا بت‌پرست، این روش شما و اعتقاد شما غلط است. جناب آقای یا خا‌نم اهل فلان فساد این کارتان درست نیست و نهی از منکرش کنید. شما این‌جا همان‌قدر به آن توهین کردید. برای این‌که تو معروف منکر خودت را داری من معروف منکر خودم را دارم. بیجا می‌کنی به من امر می‌کنی یا نهی می‌کنی. مگر حق داری در حریم خصوصی من دخالت کنی؟ ‌من عقاید و اخلاق خودم را دارم تو هم برای خودت را داری. حق و باطل چیست این وسط؟ دیدید چطور آن معرفت‌شناسی آثارش در ‌عرصة اخلاق، حقوق بشر، اقتصاد، سیاست، تعلیم تربیت، رسا‌نه نشان داده می‌شود؟ از کجا شروع شد به کجا ختم شد؟ بعد آمدند گفتند اگر کل این عالم یک ماشین خود‌انگیختة خودتنظیم‌گر صرفاً ‌مادی است و به خدا نیاز ندارد مبدأ و معادی در کار نیست، خب بدن انسان هم یک ماشین است. خود انسان هم فقط بدنش است و بدنش هم یک ماشین است. چرا این بدن به خدا احتیاج دارد؟ چرا این ماشین به خدا احتیاج داشته باشد؟ اگر تصور عالم بدون خدا ممکن شد، تصور آدم بدون خدا چرا ممکن نباشد؟ لذا هستی‌شناسی سکو‌لار، جهان‌بینی مادی، ترجمه شد کم‌کم نتیجه داد به انسان‌شناسی سکو‌لار. علوم انسانی و علوم اجتماعی سکو‌لار پرورش پیدا کرد. به‌خصوص از نیمة دوم قرن 19 تا الان 150، 60 سال ‌است که دارند می‌گویند ما داریم راجع به انسان بحث می‌کنیم بدون هیچ اعتنایی به کلام خدا‌وند. یعنی قرآن نباید جزو منابع علوم انسانی باشد. ما فقط انسان‌شناسی تجربی را قبول داریم. انسان‌شناسی فقط بعد مادی انسان. انسان‌شناسی عقلی چه؟ انسان‌شناسی شهودی چه؟ باطنی؟ که این‌قدر مهم است که پیغمبر اکرم(ص) فر‌مودند من عرف نفسه فقط عرفه ربّه؛ اگر انسان را درست شناختید خدا را شنا‌خته‌اید. این‌قدر انسان و ‌‌خدا در تفکر معرفت اسلامی و تو‌حیدی به هم تنیده‌اند که پیا‌مبر می‌فر‌ماید اگر کسی خودش را انسان را شناخت خدا را شنا‌خته. یعنی شما خود‌تان هم نمی‌توانید بشناسید. تو خیال کرده‌ای در همین بدنت هستی؟ همین که بدن را شنا‌ختی تمام است. اصلاً بدن را هم نشناختیم هنوز. فرضاً بشناسی بدن را، خیال کردی انسان را شناختی؟ این بدن نوک قلة انسان است که از آب آمده بیرون. صد برابر این زیر آب است. مادی نیست که بخواهی بفهمی. یک بخش مهمی از حقیقت انسان با شهود دانسته می‌شود، با تهذیب نفس، با تقوا، با عمل صالح، با معرفت و علم. بعد خود انسان‌ها یک چیز‌هایی در خودشان و در ‌دیگران می‌بینند که اصلاً ما و شما من خودم را می‌گویم اصلاً تصورش را نمی‌کنیم. انسان‌شناسی شهودی، انسان‌شناسی عقلی، بالاتر از همه انسان‌شناسی وحیانی. گزارش‌هایی که در قرآن و روایات قطعی ما در مورد انسان و دنیای انسان، آخرت انسان، قبل از د‌نیا، بعد از دنیا، ابعاد انسان هست، این گزارش‌ها هیچ کدام در علوم انسانی نیست، این علوم انسانی ترجمه شده. فقط تجربی آن هم نه فقط تجربی، کاش فقط تجربی. تجربه به علاوة پیش‌فرض‌ها و ایدوئولوژی‌های مادی انواع و اقسام ایسم‌هایی که راجع به ‌انسان و جهان پیدا شد که غالباً با تفکر مادی بود. این‌ها مخلوط با هم به خورد ما داده شده. بعد این‌ها سر‌ریز می‌کند در تعلیم و تربیت. درست است؟ سرریز می‌کند در روان‌شناسی، در جامعه‌شناسی، در علوم سیاسی.و آن وقت مبنا این می‌شود که در علوم سیاسی می‌گوید آقا مشروعیت دینی اصلاً ملاک نیست. ما مشروطیت سیاسی را داریم بحث می‌کنیم ربطی به دین ندارد. قدرت ذا‌تاً فاسد است و فساد‌‌آور است. کجا قدرت ذاتاً فساد‌آور است؟ انسان است که با قدرت مواجهة فاسدانه یا صالحانه می‌کند. یعنی چه قدرت فاسد است؟ تو یا فاسد یا صالحی. اصلاً پیش‌‌فرض‌های در علوم سیاسی در جامعه‌شناسی در تعلیم و تربیت و ‌مکاتب ‌مختلف غربی است که پیش‌فرض‌های آن غلط است اصلاً. من نمی‌گویم هرچه گزارة آن‌هاست همه غلط است و غیر عقلی است، نخیر خیلی‌هایش هم درست است. منتها درست و غلط مخلوط است و بعد بخش مهمی از منابع معرفت را اجازه نمی‌دهند وارد علوم انسانی اجتماعی بشود. وقتی در این عرصه آمد حقوق بشر تعریفش عوض می‌شود. اخلاق خوب و بد ‌تعریفش عوض می‌شود. درست است یا نه؟ وقتی علوم سیاسی ‌عوض شد یعنی مفهوم حا‌کمیت و وظایف حاکمیت تغییر می‌کند. خا‌نواده مفهومش تغییر می‌کند. حقوق جنسی، اخلاق جنسی تغییر می‌کند. مسئو‌لیت اقتصادی و حقوق اقتصادی تغییر می‌کند. آن لحظه‌ای که در حوزة معرفت‌شناسی آن حرف زده می‌شد تصورش را شاید نمی‌کرد که نتیجه‌اش این است بعد. ولی یک آدمی که متفکرانه منطقی به مسائل نگاه می‌کند می‌فهمد که اگر آن را پذیرفتی این را هم باید بپذیری. دیر یا زود هم خواهی پذیرفت. بنا‌براین اول جهان‌بینی و هستی‌شناسی و انسان‌شناسی باید دینی باشد، قبل از آن باید معرفت‌شناسی دینی باشد تا بعد حقوق و اخلاق و مناسبات خانواده و اقتصاد و سیاست و این‌ها دینی شود. بعد ببینید در حوزة خانواده من یک مثال می‌زنم. یک علت اصلی فروپاشی این خانواده‌ها که دارد زیاد می‌شود این است که دیگر نه به آن اخلاق خانواده‌های قدیم پای‌بندی است، نه لوازم کا‌مل برای تنظیم خود با موقعیت دیگر. یعنی ترکیبی از فر‌هنگ‌های متناقض، فر‌هنگ غربی مادی، فر‌هنگ خرافی شرقی، فر‌هنگ اسلامی، فر‌هنگ غیر اسلامی، این‌ها همه با ‌هم مخلوط شده. من یک مثال در مورد همین خا‌نواده بزنم. در یک نگاه وقتی این تعریف‌ها رسید به تعریف خا‌نواده و عوض شد، مرد و زن به هم چطور نگاه می‌کنند؟ زن و شوهر؟ پیامبر می‌فر‌ماید که لحظه‌ای که زن و مرد به هم نگاه عاشقانه می‌کنند حرف‌های عاشقانه می‌زنند لحظة خاصی است که خدا‌وند دارد به زمین در آن لحظه نظر رحمت می‌کند. این خیلی تعبیر مهمی است. یک خانمی آ‌مد پیش پیغمبر و گفت شوهرش با او حرف نمی‌زند، همش می‌رود بیرون. پیامبر فر‌مودند که آقایان یک بخشی از وقت را بگذارند با خا‌نم‌ها صحبت کنند. برای گرم شدن خا‌نواده هر دو احتیاج دارند به صحبت مخصوصاً زن. احتیاج دارد به گفتن و شنیدن. مرد هم احتیاج دارد، زن بیشتر. یک وقتی می‌گفتند که خانم‌ها 4 یا 5 برابر آقایون صحبت می‌کنند و حرف می‌زنند. یکی می‌گفت خب باید هم حرف بزنند برای این‌که خا‌نم‌ها باید یک مطلبی را 5 بار بگویند تا‌ آقایان بفهمند. تا 5 بار نگویی نمی‌فهمد پس مجبور است 5 بار بگوید. پیامبر فر‌مودند که مرد بنشیند در خانه، کنار هم بنشینند و حرف بزنند و بگویند و بخندند. چرت و پرت بگویند اصلاً. پاداش این بیشتر از آن است که بروند در مسجد‌الحرام اعتکاف کنند. می‌فرماید مردی که لقمة غذا را در دهان ‌خانمش بگذارد، غذا دهان خانمش بگذارد پاداش چه را دارد. زنی که وقتی مردش را می‌بیند به او آرامش بدهد و به او بگوید من از تو چیز زیادی نمی‌خواهم، خودت را خسته نکن. این تعابیر همه در روایت ‌است. خدا‌وند با آن زن مثل یک مجاهد فی سبیل الله، ‌مثل یک شهید با آن زن رفتار می‌کند. نامش در بین شهداست. حضرت امیر می‌فر‌مایند در خانه نشسته بودیم با حضرت فاطمه(س) داشتیم عدس پاک می‌‌کردیم برای غذا و خانه را نظافت می‌کردیم. پیا‌مبر آمد و گفت مردی که در کار خانه کمک می‌کند اسمش در دیوان شهدا نوشته می‌شود، پاداش شهید دارد و از این حرف‌ها. این یک نگاهی به مسئله دارد که می‌گوید مرد و زن با هم بگویند و بخندند، کمک ‌کنند، شوخی کنند. حتی باید بگویم چون نگاه به این مسائل در نگاه غربی و شرقی، دینی و سکو‌لار فرق می‌کند. در نگاه سکو‌لار حتی آموزش جنسی یک عمل نفسانی است. هر کسی فقط به لذت خودش می‌‌اندیشد. در فر‌هنگ دینی پیا‌مبر می‌گویند آمیزش زن و شوهر عبادت است مثل نماز. مثل نماز. پیامبر می‌فر‌ماید وقتی غسل می‌کنند به تعداد قطرات آب خدا برای‌شان پاداش می‌نویسد. خا‌نم ابوذر آمد به پیا‌مبر شکایت کرد که ابوذر ‌فقط یک چیز می‌فهمد آن هم انقلاب و مبارزه و این‌ها، اصلاً یادش رفته زن دارد. پیغمبر ابوذر را خواستند و فرمودند آدم نباید یک بعدی به مسائل نگاه کند و تمام کارش فقط زهد و مبارزه باشد، تو زن داری زندگی داری، خا‌نمت حقوقی دارد. حقوق جنسی دارد. گفت کار‌های لازم‌تر و واجب‌تر جامعه در خطر است. حالا البته این حرف‌ها را من دارم می‌زنم، نسبت الکی به ابوذر ند‌هیم. پیامبر فر‌مودند ابوذر می‌دانی یک انسان مؤمن و مجاهد همة ابعادش در سبک زندگی مهم است. همان‌قدر که مبارزة جهاد سیاسی لازم است، همان‌قدر که کار اقتصادی برای تأمین خا‌نواده و جامعه لازم است، همان‌قدر تفریح ‌لازم است همان‌قدر نیاز به حقوق جنسی مرد و زن لازم است. بعد پیا‌مبر فر‌مودند خدا‌وند بخاطر رابطة لذت‌بخش جنسی، یعنی آمیزش جنسی زن و شوهر به هر دوی آن‌ها پاداش می‌دهد. به تعداد هر لحظه این‌قدر پاداش. ابوذر خندیدید، گفت این خیلی جالب است برای این کار‌ها که آدم لذت می‌برد پاداش هم می‌دهند؟ ‌خیلی عبادت سختی است. پیامبر چه گفتند؟ این را خواهش می‌کنم دقت کنید در سبک زندگی اسلامی و نگاه آن. پیا‌مبر فرمودند همان خدایی که برای رابطة نامشروع عذاب می‌کند، برای زنا،‌ همان خدایی که برای رابطة نامشروع جنسی و لذت نامشروع عذاب می‌کند برای لذت مشروع پاداش می‌دهد. همان خداست. چون آن رفتار جنسی منهای اخلاق و حقوق و معنویت است، این رفتار جنسی است در چهارچوب اخلاق و حقوق و معنویت. آن‌وقت این‌جا به زن می‌گوید... ببینید رقابت پیش می‌آید، مخصوصاً خانم‌ها که تحصیل‌کرده شده‌اند و دیگر مرد چیزی ندارد که بفروشد. سابقاً مرد می‌گفت من سواد دارم تو نداری، یکی می‌گفت من مخارج زندگی را تأمین می‌کنم پول می‌آورم تو که نمی‌توانی. حالا دیگر هر دو تقریباً دارند. اگر نگاه غیر اسلامی کنید دیگر دلیلی وجود ندارد که رابطه‌ها گرم باشد. چون این دلیل بر 3 نیاز مبتنی بود. یکی نیاز جنسی بود یکی نیاز اقتصادی بود. نیاز امنیت و علمی و پرستیژ و منزلت بود. این 3 تا نیاز جنسی‌اش که از قبل همیشه بیرون از خانواده هم قابل تأمین بوده و به همین دلیل با زنا، با بی‌حجابی، با بی‌عفتی مبارزه می‌کرده اسلام. که از بیرون پوشش خانواده و زره خا‌نواده شکاف برندارد، که خب برداشته امروز در دنیا و در کشور‌های ما هم متأسفانه در شهر‌های بزرگ دارد به همان سمت می‌رود. نگاه اگر معطوف به خود بود نگاه مرد و زن زود درگیری راه می‌افتد چون از آن‌طرف می‌گوید تا حالا به تو احتیاج داشتم حالا دیگر به تو چه احتیاجی دارم؟ مرد به زن چه می‌گوید، زن به مرد چه می‌گوید در الگوی سکو‌لار خا‌نواده؟ شروع این‌ها معرفت‌شناسی بوده، بعد در حوزة اخلاق و خا‌نواده آثارش را می‌بینید. اگر خدا حذف شد از خانواده و معاد حذف شد، ‌خدا و معاد حذف شد، یک مو‌جود نر و ماده ما‌‌ندند خودشان با یک لانه‌ای. این‌ها دیگر دو‌تا انسانی که در سلوک الی‌الله دوست همدیگر هستند دیگر تلقی نمی‌شوند. آن تعبیری که پیا‌مبر از حضرت امیر پرسید نظرت را‌جع به فاطمه چیست؟ ایشان گفت نعم العون. بهترین دوست و همکار من است، کمک من است در مسیر خدا. من هم کمک اویم البته، او هم کمک من است. یک وقت می‌گویی ما دو انسانیم در راه سلوک الی‌الله، ‌نیاز‌های اقتصادی، جنسی، احساسات، ‌عاطفه. همه‌اش نیاز جنسی نیست. بعد مهم رابطة زن و شوهر که او دائمی است مسئلة احساس و عاطفه و عشق است. تکیه‌های رو‌حی است، علقه‌های رو‌حی است. مسائل جنسی موقتی و گاهگاهی است اما آن مسئلة دائم است. تنها نبودن. خب اگر در حوزة معرفت‌شناسی اسلامی خانواده را تعریف ‌کردیم در روایات ما همین را می‌گوید، در قرآن که می‌فر‌ماید سَکَن. خانواده می‌شود مهد آرامش. قرآن می‌فر‌ماید زن به مرد آرامش می‌دهد. سَکَنُ لکم. زن به مرد آرامش می‌دهد. بعد می‌فر‌ماید الرجال قوامون الی النساء. زن به مرد تکیه می‌دهد. مرد تکیه‌گاه زن می‌شود به لحاظ رو‌حی و عاطفی و در عین حال زن به مرد آرامش و سکن می‌دهد. هر دو به هم احتیاج دارید. قرآن می‌فر‌ماید آن مرکز خا‌نواده مودت و عشق است. خا‌نواده را قا‌نون نمی‌شود نگه داشت با عشق می‌شود نگه داشت. بعد می‌فر‌‌ماید مردی که دارد زحمت می‌کشد برای زندگی زنش ‌مجاهد فی سبیل الله است. می‌فر‌ماید مردی که بر خانواده‌اش سخت بگیرد می‌تواند خانه را بزرگتر کند در حد متعارف نه اشرافی، نکند. می‌تواند این‌ها را به تفریح در حد متعادل ببرد و نبرد. می‌تواند این‌ها را به لحاظ بهداشت، آموزش و تغذیه کمک کند و نکند. پیامبر می‌فر‌ماید این مرد خا‌ئن است، خیانت کرده در اما‌نت‌ خدا‌وند. تو وظیفه و تکلیف شرعی‌ات است. اگر می‌خواهی رشد معنوی کنی و به خدا نزدیک شوی می‌فر‌ماید ملاحظه کن منافع زنت را. می‌فرماید مردی که در خا‌نواده علیه زن خشونتی اعمال کند، زنش را کتک بزند، پیا‌مبر صریحاً می‌فر‌ماید جهنمی است. این را پیا‌مبر از وعده‌های قطعی است که داده‌اند. که مردانی که زنان‌شان را کتک می‌زنند و با خشو‌نت رفتار می‌کنند اهل جهنم هستند. می‌فر‌ماید هر سیلی‌ که می‌‌زند 70 سیلی آتشین از نوع جهنمی آن منتظرش باشد. از آن طرف گردن‌کلفتی زن در برابر مرد که بگوید تو چه داری که من ندارم؟ تو مدرک داری من هم دارم، تو حقوق داری من هم دارم. یعنی به مرد بفهماند من به تو نیازی ندارم، تو ‌فقط یک مو‌جود نرینه هستی. این یعنی نابودی خا‌نواده. اصلاً در خانواده‌ای که رقابت اقتصادی بین زن و شوهر راه بیفتد، این نابودی خا‌نواده است. بله هر دو کار کنند اگر لازم می‌دا‌نند، هر دو هم بیاید برای مصالح ‌خانواده، حقوق هر دو محترم. اما رقابت، تحقیر، با مودت جور نیست و خیلی از خا‌نواده‌ها این گرفتاری را دارند. مسئله این نیست که او پول دارد مدرک دارد این باعث این مسئله شده. مسئله این است که هم زن و هم مرد باید جنبه و ظرفیت ‌این را داشته باشند که چطور با این مسئله موا‌جه شوند. مواجهة اخلاقی، عادلانه، انسانی یا مواجهة خود‌خواهانه. ببینید این‌ها سبک زندگی است. وقتی که اخلاق نسبی شد، الگوی خانواده سکو‌لار شد، خانواده‌های سکو‌لار یعنی مرد و زن هر کدام فقط به فکر لذت و منافع خودشان هستند. می‌گوید من چه احتیاجی به تو دارم؟ 1، 2،‌3، 4. خب هنوز چند احتیاجی دارم هنوز هوایش را باید داشته باشم. یک لحظه می‌گوید چهار‌تا شد دوتا احتیاج، دوتای آن از یک طریق دیگر قابل تأمین است. احترام می‌شود نصف. یک لحظه هم می‌رسد می‌گوید نه دیگر مثل این‌که دیگر احتیاجی ندارم. از ‌قیافه که افتادی مثلاً، از نظر مسائل نیاز‌های جنسی که بیرون از خانواده تأمین می‌شود، یا زن بگوید یا مرد. خانوادة سکو‌لار همین‌جا می‌رود. اصلاً امکان ندارد بقائش. چون محورش نفسانیت انسان است نه عقلانیت. سلوک الی اللهی دیگر در کار نیست در این مبنا. بعد او به زنش نگاه می‌کند می‌گوید چرا من نوکر تو باشم؟ برای چه من برای تو کار کنم تو بخوری؟ او هم می‌گوید در قا‌نون فقه اسلامی که نگفتند زن وظیفه دارد کار کند، نه در خانه و نه در بیرون خانه، من برای چه کار کنم؟ که مرد بگوید حالا فلان کار را انجام بده. ظاهراً این‌طور که من بررسی کردم در قا‌نون و مواد قا‌نونی بندی وجود ندارد که من باید لباس جنابعالی را اتو کنم یا برای شما ناهار درست کنم. ‌لذا بنده این کار را نمی‌کنم چون در هیچ قانونی نیست. مادة قا‌نونی چیزی هست آن را بیار من ببینم بعد فر‌دا برایت صبحانه بیاورم. خب دیگر روی این زندگی باید... قابل دوام نیست این زندگی. اما از آن‌طرف خداوند به مرد می‌گوید هر خدمتی به زن خود می‌کنی جهاد فی سبیل‌الله است، هر لحظه‌‌اش. به زن بگوید هر ‌خد‌متی که به شوهرت می‌کنی در سلوک الی الله و در تکا‌مل تو مؤثر است. تو داری به خودت خدمت می‌کنی نه به شوهرت. به بچه‌ات همین‌جور، به اقتصادت، به سیاستت،‌ در هر حوزه‌ای که هستی. ببین از معرفت‌شناسی دینی و سکو‌لار شروع می‌شود می‌رسد به الگوی اسلام ـ دینی ـ سکو‌لار در خا‌نواده. در سیاستش همین‌طور است. در سیاست خارجی می‌گویند از حقوق و عزت‌مان بگذریم تسلیم شویم، منافع مادی فقط مهم است. عدل و مصلحت و مکتب و عزت و شرف مهم نیست، فقط شکم مهم است. این می‌شود سیاست خارجی سکو‌لار. که می‌گوید فلسطین به من چه؟ یعنی چه که تمدن‌سازی اسلامی؟ بالاخره دنیا ارباب دارد، آقا دارد، پا روی دم کد‌خدا نگذارید. جلوی کد‌خدا تعظیم کنید. با کد‌خدا ببند مشکلاتت حل می‌شود. خب این یک نگاه سیاست خارجی سکو‌لار است. مبنایش معرفت‌شناسی سکو‌لار است. تا سیاست خارجی‌ای که می‌گوید عدالت جهانی و حق جهانی. دفاع از مظلوم در سراسر جهان البته در حد توان و عاقلانه. این می‌شود سیاست خارجی تو‌حیدی آن می‌شود سیاست خارجی سکو‌لار. در اقتصاد می‌گوید پیشرفت مادی و برج‌سازی و ظاهر‌سازی و این‌ها برای پز و برای اقلیت مرفه به قیمت این‌که یک اکثریتی، طبقات ضعیف، کارگر، کشاورز، کارمند، شهرستان، روستایی، این‌ها همه مصیبت بکشند. این می‌شود ‌الگوی سکو‌لار ‌توسعه، پیشرفت. الگوی اسلامی پیشرفت چه می‌شود؟ الگوی توحیدی پیشرفت؟ پیشرفت در تفکر اسلامی دو بعدی است، یک بعدی نیست، فقط ماده نیست. پیشرفت مادی بدون پیشرفت اخلاقی و معنوی پیشرفت نیست اصلاً. انسانی نیست، پیشرفت حیوانی است. همان که قرآن می‌فر‌ماید یأکلون کما تأکل الانعام. اگر درست خوانده باشم. می‌خورند همان‌طور که حیوا‌‌نات می‌خورند. قرآن می‌گوید أکلو وشربوا. بخورید اما نه مثل حیوا‌نات، انسانی بخورید. فلا تسرفوا. چگو‌نه این معرفت‌شناسی از حوزة فلسفه و معرفت و علم آمد در حوزة علوم انسانی اجتماعی و در سبک زندگی و مدیریت و رسانه و تعلیم و تربیت این‌طوری است. ببینید یک جمله‌ای دارد هولباخ، این‌ها جمله‌های ‌نمادین است که نشان می‌دهد پیچ‌های تفکر کجا‌ها بود. یک کسانی آمدند نه این‌که این‌ها این حرف‌ها را ابداع کردند ولی یک کسانی صریح گفتند. بقیه نمی‌گفتند و می‌کردند، این‌ها گفتند و کردند. این گفته‌ها در این لحظات خیلی دقیق است، مشخص می‌کند که این لحظه چه چیزی شد گفتمان حا‌کم و پارادایم حا‌کم. آن مسیر می‌آید جلو، بعد علوم تجربی هم آثارش را می‌بیند، می‌بیند با الاغ می‌رفتی یک مرتبه داری با قطار هواپیما می‌روی. فرقش روشن است دیگر. هر کسی چشم دارد می‌فهمد فرق این دوتا را با هم. برق باشد یا نباشد. ماشین باشد یا نباشد. وقتی این آثار محسوس پیشرفت‌های مادی دیده شود و آن پیش‌فرض‌های مادی هم در کنارش بیاید، نه پیش‌فرض‌های الهی، نه مبادی و اهداف معرفت‌شناسی اسلامی. این بیاید آن هم نباشد، کم‌کم این اعتقاد به‌وجود آمد که مشکلات ما فقط مادی است و برای حل مشکلات مادی ما فقط به علوم تجربی و به تکنولوژی احتیاج داریم. انسان مشکل دیگری غیر از این مشکلات ندارد و آن مشکلات هم اگر باشد راه‌حلی جز همین ندارد. ما نه احتیاجی به مذهب، نه اخلاق، نه عرفان و این چیز‌ها نداریم. اگر باشد از همین نوعی است که مشکلات این‌جا یعنی دنیوی ما را بخواهد حل کند. نتیجه: همة معرفت‌ها فقط تجربی است. ‌معرفت تجربی هم فقط آنی است که به درد منافع مادی و غریزی و جسمانی ما بخورد، این ‌مشکل را حل کند. و تنها معیار کشف حقیقت و واقعیت تجربه است. ‌نه فقط در علوم طبیعت‌شناسی بلکه در انسان‌شناسی و علوم انسانی. این جملة هولباخ را دقت کنید، آخر قرن 18 این حرف را زده. می‌گوید فیزیک و تجربه تنها چیزی است که انسان در همة تحقیقات باید به آن متوسل شود. امروز نه فقط مشکلات مادی را بلکه در موضوع دین، اخلاق، حکو‌مت سیاسی، علوم انسانی، هنر، حتی در خوشی‌ها و نوع سبک زندگی و لذت بردن فقط باید به فیزیک متوسل شد. به علوم تجربی متوسل شد. تجربه‌گرایی وارد قلمرو فلسفه می‌شود، فلسفه‌های تجربی به‌وجود می‌آید که در واقع فلسفه دیگر نیست و می‌گوید معرفت تجربه فقط منشأ علم و معرفت است و نگرش کلی تبدیل می‌شود به یک جهان‌بینی ‌و هستی‌شناسی. تأثیرات این‌ها را هم که در چه حوزه‌هایی چه آثاری داشتند اگر سؤالی هست بفر‌مایید. اگر نیست من عرضم را ختم کنم.

اندیشة سیاسی و تعلیم و تربیت، اخلاق، عرفان، معنویت، حقوق بشر، با این تفکر تجربه‌گرایی مادی تعریف می‌شود. آن‌وقت در تجربه‌گرایی ببینید اگر مبنای معرفت فقط شد تجربة مادی و هیچ معرفت دیگری معتبر بر معرفت نیست، معنی آن این است که هیچ اصل ثابت قطعی در عالم وجود ندارد. چرا؟ چون در آن حوزه‌ای که تجربه با آن سر و کار دارد که حوزة ماده است ما در عالم ماده ثبات نداریم. مدام تغییر و تحول است. اگر تنها معرفت و علم معتبر ‌فقط علم تجربی است و ما جز به ماده نمی‌توانیم علم پیدا کنیم و بنا‌براین جز ماده و مادیات چیزی در عالم نمی‌تواند وجود داشته باشد چون اگر وجود داشت ما باید بفهمیم، اگر وجود دارد و ما نمی‌فهمیم انگار وجود ندارد و ‌چیزی که ما دلیلی نداریم برای وجودش چرا وجودش را بپذیریم؟ چرا پیش‌فرض بگیریم؟ اگر فقط تجربه علم است، درک حسی، بنا‌براین فقط ماده و مادیات موجود هستند. دقت کنید این جمله را خیلی کلیدی است. فقط ماده و مادیات واقعیت دارند و چون ماده و مادیات مدام در تحول هستند، بنا‌براین علم هیچ پایگاه ثابتی در هیچ عرصه‌ای ندارد. خب حالا چرا پس در اخلاق ما امر ثابتی داشته باشیم؟ با این مبنا به چه دلیل زنا بد است و نکاح خوب است؟ چون به لحاظ تجربی که فرقی بین نکاح و زنا نیست. به لحاظ تجربی هر دوی آن یک عمل است. بیع و ربا، خرید و فروش با ربا ظاهرش ‌از نظر تجربی و حسی مثل هم است. بعد تجربه به تو می‌گوید اگر ربا بگیری و بدهی، اگر ربا بگیری تازه سودت هم بیشتر است. بعد شما می‌گویی این اخلاقاً درست نیست. از شما می‌پرسد درست نیست یعنی چه؟ پرسیدند دیگر این سؤالات را. می‌گوید این‌که شما می‌گویید این عمل درست نیست، خوب نیست و بد است اصلاً این یعنی چه؟ درستی و نادرستی، خوبی و بدی، این‌ها تجربی است؟ حسی است؟ من باید ببینم، باید بیاورم زیر میکروسکوپ. یا با میکروسکوپ باید ببینم اگر خیلی ریز است، یا با تلسکوپ ببینم اگر خیلی دور و درشت است. اگر با آن‌ها هم نمی‌توانم ببینم چرا هست؟ یعنی چه که درست است یا غلط؟ خب حالا با این نگاه سکو‌لار به علم، نگاه سکو‌لار به اخلاق و حقوق بشر حتمی هست یا نیست؟ حتمی است دیگر، راه دیگری وجود ندارد. چون خوبی و بدی که محسوس نیست. مگر خوبی محسوس است؟ مفهوم خوبی را می‌گویم. مصداقش را نمی‌گویم که شما بگویی یک آدم مهربانی را دیدم گفتم خوب است، این محسوس است. نه مصداق را نمی‌گویم. مفهوم ‌خوبی. این‌ها معقولند یا محسوسند؟ کدام است؟ معقولند این‌ها محسوس نیستند. اگر چیزی محسوس نبود و شما در حوزة معرفت‌شناسی قائل به معرفت صرفاً مادی تجربی سکو‌لار هستی دیگر قا‌عدتاً در حوزة اخلاق و عرفان و عالم غیب و هرچه که محسوس نیست شما باید بگویی این‌ها همه خرافه است و گفتند و گفتند. گفتند آقا ما در تجربه‌گرایی هیچ اصل ثابتی که صدق پیشینة قطعی داشته باشد هیچ اصل بدیهی نداریم. اگر آمدیم فقط براساس درک حسی تجربی خواستیم سیاست و اقتصاد و خا‌نواده و حقوق و اخلاق و تعلیم و تربیت و رسانه و روابط بین‌الملل را تعریف کنیم، این معنی‌اش این است که هیچ اصل قطعی وجود ندارد چون تجربه قطع‌آور نیست. تمام گزاره‌های تجربی همه نسبی هستند، ظنی هستند. با تجربة محض به قطع صد درصد هرگز نمی‌شود رسید. پس هیچ اصل اخلاقی ـ حقوقی ـ تربیتی قطعی وجود ندارد. همه‌چیز مشکوک است. موقت است. 2ـ در عالم ماده همه‌چیز نسبی است. عالم معناست که مطلق معنا می‌شود. ‌محسوسات نسبیات ‌هستند. معقولات مفهوم عقلی است. نتیجة بعدی: بنا‌براین هیچ اصل مطلق اخلاقی حقوقی هم وجود ندارد. عدالت یعنی چه؟ آقا خودت را با عدالت تطبیق کن، با اخلاق تطبیق کن. یعنی چه؟ اخلاق و عدالت باید خودش را با من تطبیق کند، نه من خودم را با او. بنا‌بر‌این هیچ اصلی ابوی هم وجود ندارد در حوزة حقوق و اخلاق و جامعه‌سازی و سبک زندگی. چون همة اصول باید تجربی باشند و در تجربه هیچ اصل قطعی مطلق شما ندارید. نتیجه این می‌شود که سانیتیسم و سکو‌لاریسم و ماتریالیسم و اومانیزم و این حرف‌هایی که هی ایسم ایسم می‌گوییم، آقا این‌ها چیست؟ همة این‌ها آن پایین به هم وصل است. همه‌اش برمی‌گردد به معرفت‌شناسی سکو‌لار. و این آثار دارد در حوزة روان‌شناسی، در حوزة تعلیم و تربیت، در حوزة فلان... مثلاً می‌روی پیش یک روان‌شناس می‌گوید افسرده‌ای؟ ‌می‌گوید بله. می‌گوید کارهای خلاف هنجار بکن تا بانشاط شوی. یک روان‌شناس مشاور این‌جور می‌گوید. یک مشاور می‌گوید مشکل تو جای دیگر است، این افسردگی یک منشأ دیگری دارد.‌ من این را عرض کردم چون یک نمونه‌ای داشت. یک خانم دانشجویی آمد به من گفت رفته‌ام پیش روان‌شناس دچار افسردگی شده بودم. به من گفت شما در زندگی‌ات تنوع نداری برای همین افسرده شده‌ای. گفتم چکار کنم؟ مثلاً ورزش، مطالعه، رمان، ارتباطات؟ گفته نه منظورم این‌ها نیست شما تجربة جنسی پر‌نشاط باید داشته باشی. از این دختر‌های متدین محجبه از روستا از شهرستان آ‌مده، می‌خواهد برود فوق‌لیسانس روان‌شناسی بخواند. پدرش یک کشاورز بیچاره دارد زحمت می‌کشد برای تربیت دخترش که بشود یک دختر تحصیل‌کرده. گفتم حالا چه گفت به شما؟ گفت به من گفته شما باید هم‌زمان با 3، 4 تا پسر رابطه داشته باشی، دوست پسر داشته باشی و سعی کنی این‌ها هم مطلع بشوند و یک رقابتی ایجاد شود بین این‌ها. و شما آن‌وقت یک ماجرای عشقی پیدا می‌کنی این وسط. این‌ها را در تهران به آن گفته مرتیکه. پورفسور فوق تخصص روان‌شناسی و مشاوره با‌ آخرین مدرک از دانشگاه پاریس و لندن و ‌کجا. علمی دارد برخورد می‌کند. گفته شما باید در زندگی‌ات هیجان جنسی داشته باشی، چند نوع رقابت باشد تا یک کمی زندگی‌ات نشاط پیدا کند.‌ حالا نگاه دین به مسئلة افسردگی چه نگاهی است؟ نوع نگاهت به مسائل، بعضی حقوقی داری تأمین نشده، یا ازدواجت دیر می‌شود. صله رحم، رابطه نداری، تنهایی، نوع نگاهت به دنیا و آخرت مهم است، مشکلات مادی داری. 10، 20 تا مسئله به هم دست بدهد که تمام این‌ها را وقتی رجوع می‌کنی می‌بینی همة این چیز‌هایی که به‌عنوان حرام می‌گویند به ما، می‌گویند کار‌های حرام را انجام ندهید. مثلاً می‌‌گویند اکثر همین دعوا‌هایی که در خانواده‌ها وجود دارد همة کدورت‌ها بخاطر همین 4، 5 تا از این حرام‌های معمولی است که همه‌مان می‌دا‌نیم و عمل نمی‌کنیم. می‌گوید این حرف‌های روضه‌خوان‌های قدیمی سنتی را بگذار کنار، امروز روش‌های مدرن آمده برای حل مسئلة افسردگی. دعوا و خشونت. بابا همین‌هایی که گفتند، همین‌هایی که خیلی ساده است می‌گوید پشت‌سر هم غیبت نکنید، حرف نزنید. تهمت به هم نزنید. سوء‌ظن به هم نداشته باشید. هر کاری آن ‌می‌کند حمل بر وجه خوبش کن نه بر وجه بد. احتمال بد را مطرح نکن. به آن ترتیب اثر نده. اسرار کسی را افشا نکن. پشت‌سر همدیگر حرف نزنید. سخن‌چینی نکنید. همین چیز‌هایی که ما می‌گوییم بابا این‌ها را که در مجلس‌های روضه‌خوانی باید بروند بگو‌یند. به خدا تمام مشکلات ما سر همین‌هاست. شما در دعوا‌ها و اختلافات خانوادگی، فامیلی اگر بروید، بالاخره در هر فامیلی وجود دارد، نزدیک یا دور، ضعیف یا شدید، همین‌ها را بروید ببینید اگر منشأش چیزی غیر از این 10، 12 بود؟ والسلام علیکم و رحمت الله



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha